تكيه بر روشهاى معنى شناسى براى
فهم قرآن مى تواند ما را به محور و مركز معانى موضوع پژوهش (نزديك) كند, و
البته براى درك كامل تر بايد اين دريافتها را با دريافتهاى ديگر ضميمه
كرد, بويژه با تفسير پيامبر اكرم و اهل بيت (ع). به همين دليل در كنار هم
قراردادن سخنان على(ع) در فهم آيات قرآنى, ما را مطمئن تر مى سازد كه در
فهم اين دو منبع, كه يكى متن و ديگرى تفسيرى از آن است, به بيراهه نرفته
ايم.
امام على(ع) از سويى كاتب وحى و آموزگار مفسّران بزرگ است و از
سوى ديگر معاصر نزول قرآن بوده, يعنى نزول قرآن در نيمه اول زندگى آن حضرت
صورت گرفته است. از اين رو كاربرد واژگان, اصطلاحات و معارف قرآن در سخنان
آن بزرگوار مى تواند منبعى دست اول براى فهم اسلام و قرآن باشد. اكنون با
اين باور به سراغ يكى از واژگان قرآنى مى رويم تا آن را از زبان على(ع) به
تفسير بنشينيم.
در اينجا بايد اشاره كرد كه در طول سى سال زندگى امام
على(ع), پس از پايان يافتن نزول قرآن, برخى از واژگان به صورت اصطلاح
درآمده و معانى مشخصى يافته است, اما همين اصطلاح ها خود ريشه در معانى
لغوى يا اصطلاحى به كار رفته در قرآن دارد; به عنوان نمونه, واژه (والى)
كه تقريباً معادل كلمه (استاندار) در فارسى است, در قرآن به اين معنى به
كار نرفته است, بلكه در زمان خلفا و پس از گسترش دامنه حكومت و سرزمينهاى
اسلامى رواج يافته است. اما با توجه به كاربرد اين واژه در نهج البلاغه
روشن مى شود كه مسلمانان اين اصطلاح را از قرآن گرفته اند. در واقع اين
عنوان, افزون بر نشان دادن سمت والى, دليل مشروعيت او را نيز در بردارد.
در
اين پژوهش واژه (ولايت) را مورد بررسى قرار مى دهيم و به جنبه هاى اجتماعى
كاربرد و معناى آن بيشتر نظر خواهيم داشت و به جنبه هاى معنوى ولايت و
ولايت تكوينى كمتر خواهيم پرداخت, چه اينكه پردازش بايسته به آن نيازمند
مجالى گسترده تر است.
هدف ما در اين نوشتار اين نبوده كه بگوييم
(ولايت) به جز معناى (هم جبهه) بودن و بار اجتماعى سياسى مورد بحث دراين
پژوهش, به معنايى ديگر در قرآن و نهج البلاغه نيامده است; مانند معناى
دوستى و هم پيمانى و… بلكه منظور بررسى (حوزه معنايى) ولايت و كشف معناى
اساسى آن است. اما حتى اگر ولايت به معناى دوستى و محبت هم در قرآن به كار
رفته باشد, باز با خود واژه محبّت تفاوت دارد, زيرا چنان كه ادّعا مى شود,
هيچ دو كلمه اى به تمام معنى و در همه كاربردها مترادف و هم معنى نيستند,
ولايت به معناى محبت نيز در دايره هم جبهه بودن و مدافع و ياور بودن,
خوشحالى در شادمانى و ناراحتى در اندوه, مربوط به (جبهه ولايى) است, كه در
متن قرآن مى توان به روشنى آن را دريافت.
به هرحال, پرداختن به ساير معنى هاى كلمه ـ بويژه معانى مجازى و نسبى كلمه ـ حجم و فرصت بيشترى لازم دارد.
قرآن
كريم انسانها را در دسته ها و گروه هاى كلى تقسيم كرده و ويژگى هاى هر
گروه را بر مى شمارد. اين تقسيم بندى ها به انسان شناسى قرآنى مربوط مى
شود. شناخت صفات گروه هاى انسانى به ما كمك مى كند تا انسان شايسته و
كامل, جامعه مطلوب و سالم و روابط صحيح و متعادل اجتماعى را از نگاه قرآن
بشناسيم. در قرآن از زواياى مختلفى به انسان و گروه هاى انسانى نگاه شده
است, از آن جمله: مؤمن و كافر(اعتقادى), شاكر و كفور (سلوكى) متقى و فاسق
(اخلاقى ـ عملى) يا مؤمن, كافر و منافق (جبهه گيرى شفاف دينى, و جبهه گيرى
در پرده) مهاجر مجاهد, و غير مهاجر قاعد (مبارزاتى ـ اجتماعى) اولياء الله
و اولياء الشيطان (جبهه اى) صالح و فاسد, مصلح و مفسد (رفتار اجتماعى)
مطيع و عاصى (دينى ـ عملى) و… بخشى از تقسيم بندى هاى صريح يا ضمنى قرآنى
هستند.
تقسيم بندى هاى فراوان ديگرى نيز هست; مانند (يعقلون ـ
لايعقلون), (يتفكرون ـ لايتفكرون), (سالكان راه رشد ـ پيروان مسير (غيّ))
و… از اين ميان, آنچه در اين نوشته بيشتر مورد نظر است, تقسيم انسانها به
(اولياء الله) و (اولياء الشيطان) است.
از
نظر تاريخ جامعه انسانى, سابقه اين تقسيم بندى به همان آغاز پيدايش انسان
و هبوط آدم(ع) بر مى گردد. ابليس كه از (خليفه خدا) شدن آدم سخت برآشفته
بود, فرودآمدن از جايگاه بلند عبادت شش هزار ساله1 را در برابر موجودى
تازه از راه رسيده بر نتافت و از فرمان سجده بر آدم(ع) سرباز زد و به
دشمنى با آدم و نسل او سوگند ياد كرد, و بدين گونه (دشمن سوگنده خورده)
انسانها شد.
(قال أرأيتك هذا الذى كرّمت عليّ لئن أخّرتن الى يوم
القيامة لأحتنكنّ ذريته إلاّ قليلاً. قال اذهب فمن تبعك منهم فإنّ جهنّم
جزاؤكم جزاء موفوراً. و استفزز من استطعت منهم بصوتك وأجلب عليهم بخيلك و
رجلك و شاركهم فى الأموال و الأولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الاٌ
غروراً. إنّ عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربّك وكيلاً) اسراء/65 ـ 62
شيطان
گفت: چه باعث شده است كه كسى ـ چون آدم ـ را بر من كرامت و برترى بخشى!
اگر مرا تا روز قيامت مهلت دهى همه فرزندانش ـ بجز عده كمى ـ را گمراه و
ريشه كن خواهم ساخت!
خدا فرمود: (برو! هر كس از آنان تبعيت تو كند كيفر تو و ايشان دوزخ است, كيفرى انبوه!
هر
كدام از آنها را مى توانى با صدايت تحريك كن! و لشكر سواره و پياده ات را
بر آنها گسيل دار! و در ثروت و فرزندان شان شركت جوى! و آنان را با وعده
ها سرگرم كن! ولى شيطان جز فريب و دروغ, وعده اى به آنها نمى دهد.
اما
بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من نخواهى يافت (آنها هيچ گاه به دام تو
گرفتار نمى شوند) كافى است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.
اگر دقت كنيم
(واژه كليدى) در اين تقسيم بندى (تبعيت) است (فمن تبع هداى)(بقره/38) (فمن
تبعك) (اسراء/63). اين تعبير در بسيارى از آيات مربوط به داستان آدم و
عصيان شيطان آمده است, از آن جمله:
ـ (فمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون) بقره/38
ـ (لمن تبعك منهم لأملأنّ جهنّم منكم أجمعين) اعراف/18
ـ (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان إلاّ من اتبعك من الغاوين) حجر/42
ـ (قال اذهب فمن تبعك منهم فإنّ جهنّم جزاؤكم جزاءً موفوراً) اسراء/63
ـ (فمن اتبع هداى فلايضلّ و لايشقى. و من اعرض عن ذكرى فإنّ له معيشة ضنكاً) طه/123ـ124
در
يك سو تابعان هدايت هستند, و در سوى ديگر پيروان شيطان; كسانى كه از هدايت
الهى پيروى كنند, از هر گونه هراس و اندوه در امان هستند (فمن تبع هداى
فلاخوف عليهم و لاهم يحزنون)(2/38) اما كسانى كه كفر بورزند و از هدايت
الهى پيروى نكنند جاودانه در جهنم خواهند ماند.
پيروى از هدايت الهى يا تبعيت از خطوات شيطان, (عمل) و (انتخاب) است.
ـ (إنّ هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله…) انعام/153
ـ (و هذا كتاب أنزلناه مبارك فاتبعوه…) انعام/155
ـ (فالذين آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه…) اعراف/157
ـ (و لاتتبعوا خطوات الشيطان… ) بقره/168
ـ (و لقد صدّق عليهم ابليس ظنّه فاتبعوه… ) سبأ/21
درآياتى چند از قرآن پيروى ازهدايت الهى (هدايت) و پيروى از شيطان, هواى نفس و هر چيز ديگرى (ضلالت) ناميده شده است.
(و إنّا أو ايّاكم لعلى هديً او فى ضلال مبين) سبأ/24
… و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در گمراهى آشكارى هستيم.
اين
تقابل ميان هدايت و ضلالت بر اساس پيروى در سراسر قرآن ديده مى شود. اگر
اين تعبير دوگانه را در قرآن پيگيرى كنيم, بسيارى از تعبيرها و اصطلاحات
قرآنى معناى روشن ترى خواهند يافت.
بنابراين مى توان گفت, تاكنون (تبع)
و مشتقات آن را به عنوان يك واژه كليدى شناختيم, و اين واژه دو واژه ديگر
را به همراه خود دارد كه همه در يك حوزه معنايى قرار دارند; (هدى) و
(ضلال), يا (هدايت) و (ضلالت) كه پيامد دو نوع تبعيّت هستند.
(فمن اتبع هداى فلايضلّ…) طه/123
پيروى از معارف و دستورات الهى هدايت
(يريد الشيطان ان يضلّهم ضلالاً بعيداً) نساء/60
پيروى از شيطان ضلالت
از
آياتى كه تا كنون تلاوت كرديم معلوم شد اولين تقسيم بندى كلى انسانها در
قرآن, تقسيم از نظر انتخاب و عمل است, دو انتخاب و دو گونه عمل نيز بيش
نداريم, يا انتخاب راه خدا و (تبعيت) از آن است, يا انتخاب شيطان و تبعيت
از او, و بازگذاشتن راه پيروى از شيطان براى امتحان است, و گرنه شيطان
نفوذى بر انسانها ندارد, جز همان پيروان خويش كه از او تبعيت مى كنند.
(راه)
پيروان دستورات الهى (راه هدايت) است و راه پيروان ابليس, (ضلالت). در
سوره مباركه حمد نيز به همين دو راه اشاره شده است; صراط (مستقيم) و صراط
(ضالّين).
از آنچه تا
كنون گفته شده رابطه (اطاعت) با (هدايت و ضلالت) دانسته شد, اكنون نوبت آن
رسيده است كه از اين معلومات براى درك مفهوم و نوع رابطه اى كه در قرآن از
آن به (ولايت) تعبير شده است بهره گيريم.
تقسيم بندى عمده قرآنى كه
برآن بسيار تأكيد شده است, تقسيم مردم به دو دسته بزرگ (ولايى) است;
(اولياء الله) و (اولياء الشيطان). آياتى كه در آنها از اين تقسيم سخن به
ميان آمده است, مسأله را در فضاى تبعيت و هدايت يا ضلالت قرار مى دهد, اگر
واقعاً چنين آياتى وجود داشته باشد مفهوم (ولايت) به عنوان نوعى (رابطه),
از ابهام بيرون مى آيد; ابهامى كه گاه بحثهاى مذهبى و فرقه اى را به وجود
آورده است; اما واقعاً چنان (همنشينى), يا بالاتر از آن (جانشينى) در بين
واژگان تبعيت و هدايت يا ضلالت وجود دارد؟ پاسخ مثبت است, و صراحت آيات
چنان است كه نيازى به توضيح زيادى ندارد:
(اتبعوا ما أنزل إليكم من ربّكم و لاتتبعوا من دونه اولياء قليلاً ما تذكرون) اعراف/3
از آنچه كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد! و از اولياء و معبودهاى ديگر پيروى نكنيد.
دراين آيه كريمه رابطه (پيروى) با (پيشرو), رابطه (ولايى) دانسته شده است.
(… انّما سلطانه على الذين يتولّونه و الذين هم به مشركون) نحل/99
همانا سلطه شيطان بركسانى است كه او را به (ولايت) برگزيده اند و نيز كسانى كه به خدا مشرك شده اند.
اين
آيه هنگامى گوياتر مى شود كه بدانيم واژه (يتولّونه) بر اساس قاعده
جانشينى به جاى (يتبعونه) نشسته است, چنان كه در آيه اى ديگر مى خوانيم:
(إنّ عبادى ليس لك عليهم سلطان إلاّ من اتبعك من الغاوين) حجر/42
… بر بندگانم تسلط نخواهى يافت, مگر گمراهانى كه از تو پيروى كنند.
از سوى ديگر در برخى آيات قرآن رابطه (ولايت) با هدايت و ضلالت نيز به روشنى بيان شده است.
(فريقاً هدى و فريقاً حقّ عليهم الضلالة انّهم اتخذوا الشياطين أولياء من دون الله و يحسبون انّهم مهتدون) اعراف/30
جمعى
را هدايت كرده; و جمعى (كه شايستگى نداشته اند) گمراهى بر آنها مسلم شده
است. آنها (كسانى هستند كه) شيطانها را به جاى خداوند, اولياى خود انتخاب
كردند; و گمان مى كنند كه هدايت يافته اند.
از اين نمونه هاى كاربردى
روشن مى شود همان گونه كه تبعيت (پيروى) با ضلالت و هدايت رابطه مستقيم
دارد, (وليّ) گرفتن نيز با هدايت و ضلالت رابطه اى مستقيم دارد; به گونه
اى كه مى توان گفت اينها تعبيراتى هستند كه يك مصداق دارند.
پيروى از خدا پيروى از شيطان
هدايت ضلالت
ولايت خدا ولايت شيطان
با توجه به رابطه تبعيت و هدايت و ضلالت كه پيش از اين ذكر شد, به اين كاربردها بنگريد:
(و من يضلل الله فماله من وليّ من بعده) شورى/44
(و من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد لهم أولياء من دونه…)
اسراء/97
(الله وليّ الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا أولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات) بقره/257
خداوند
وليّ كسانى است كه ايمان آوردند, آنان را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى
كند, و (اما) كسانى كه كفر ورزيدند, اولياء آنان طاغوت است, (كه) آنان را
از نور به تاريكى ها مى كشاند.
از آنچه گذشت نتيجه مى گيريم كه رابطه
(ولايت) ى, رابطه رهبرى و پيروى است, رابطه تبعيت و اطاعت از يك سو و
هدايت و فرماندهى و پيشوايى از سوى ديگر. در موردى كه (ولايت) مبناى تقسيم
بندى تمامى انسانها به دو گروه عمده (اولياء الله) و (اولياء الشيطان)
است, رابطه ولايى بر محور فرماندهى و پيروى و نيز امر و اطاعت مى چرخد.
اما ولايت, افزون بر اين معناى اساسى, معانى عاطفى ديگرى را هم در بردارد;
رهبرى (ولايتى) يا (ولايى) فقط نماياندن راه نيست, رساندن هم هست, (يخرجهم
من الظلمات الى النور). و در ولايت شيطان افزون بر نماياندن راه خود,
پيروان خويش را فريب نيز مى دهد, تزيين كار آنان در نظرشان, همان كار
شيطانى است كه تمامى طاغوتها آن را دنبال مى كنند: (يخرجهم من النور الى
الظلمات).
تقسيم
انسانها به دو گروه پيروان هدايت الهى و گمراهان پيرو شيطان, و به تعبير
ديگر, اولياء الله و اولياء الشيطان در نهج البلاغه نيز صورت گرفته است.
حضرت در خطبه نخست نهج البلاغه از شقاوت و عصيان شيطان و دشمنى او با آدم
و فرزندان او سخن مى گويد و درهمان خطبه مى فرمايد: خداوند پيامبرانش را
در زمانى مى فرستاد كه:
(… واجتالتهم الشياطين عن معرفته, و اقتطعتهم عن عبادته…)2
و شيطانها آنان را از شناخت خداوند, منحرف كرده بودند و پيوندشان را از پرستش خداوند بريده بودند.
اينكه
شيطان مردم را از اطاعت و عبادت الهى باز مى دارد و مانع آنان از حركت در
مسير هدايت الهى و پيروى از فرمان خداوند مى شود, براى اين است كه آنان را
به (پيروى) از خويش وا دارد.
(واعلموا ان الشيطان انما يسنّى لكم طرقه لتتبعوا عقبه.)3
بدانيد كه شيطان راه هاى خويش را پيش پاى شما مى گشايد, تا از پى او روانه شويد.
در نهج البلاغه و سخنان مولا در ديگر منابع حديث, همانند قرآن كريم, رابطه ولايت و اطاعت به روشنى بيان شده است.
(… ان ولى محمد من أطاع الله و ان بعدت لحمته, و إنّ عدوّ محمد من عصى الله و إن قربت قرابته.)4
همانا
ولى محمد كسى است كه از خدا اطاعت كند, اگر چه گوشت (خون و نسب) او دور
باشد, و همانا دشمن محمد كسى است كه عصيان خدا كند, اگر چه از نزديك ترين
نزديكان آن حضرت باشد.
اطاعت, هدايت و ولايت اين گونه در كلام مولا با
تبعيت قرآن گره مى خورد, در طرف مقابل, يعنى جبهه ولايت غير خدا نيز همين
گونه است; پيروى و ولايت پذيرى است كه سبب سلطه شيطان بر اولياء او مى شود:
(انّما
بدء وقوع الفتن أهواء تتبع, و احكام تبتدع, يخالف فيها كتاب الله, و يتولى
عليها رجال رجالاً على غيردين الله. هنالك يستولى الشيطان على اوليائه, و
ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى.)
همانا آغاز پديد آمدن فتنه ها,
پيروى از خواهشهاى نفسانى است و بدعت در حكمهاى آسمانى; آن گونه كه مايه
مخالفت با كتاب الهى شود و گروهى از مردم, گروه ديگر را در طريق آن بدعتها
به ولايت برگزينند. اينجاست كه شيطان بر اولياى خود چيره مى شود. و اما آن
را كه لطف حق دريافته باشد, نجات يابد و راه حق به سر برد.
پيروان دو
خط, دو جبهه روياروى يكديگر را تشكيل مى دهند, در يك جبهه پيروان معارف و
فرمانهاى الهى, كه هدايت يافتگان هستند حضور دارند, و در جبهه ديگر پيروان
شيطان كه گمراهان هستند جاى گرفته اند; اين دو جبهه, جبهه حق و جبهه باطل
اند:
(الا و انه من لاينفعه الحق يضرّه الباطل, ومن لايستقيم به الهدى يجرّ به الضلال الى الردى.)5
بدانيد
آن كه حق او را سود ندهد, باطل به او زيان خواهد رسانيد, و آنكه هدايت
نتواند او را در مسير درست قرار دهد, ضلالت هلاكش خواهد ساخت.
با توجه به تقسيم بندى مردم به اولياء الله و اولياء الشيطان مى توان نتيجه
گرفت كه نه تنها جامعه اسلامى, بلكه تمام جوامع بشرى ناگزير جوامع ولايى
هستند, چه اينكه به تعبير قرآن و نهج البلاغه (كفار اولياء يكديگرند) يهود
و نصارا اولياء همديگرند) , (پيروان شيطان اولياء همديگرند) و دراين سو
مؤمنان نيز (اولياء يكديگرند). آنچه جبهه اولياء شيطان را به همديگر متصل
مى كند, همسويى آنان در مسير اوامر شيطان است, و آنچه جامعه ولايى ايمانى
را مى سازد, همسويى مؤمنان در حركت بر محور دين خداست; پذيرفتن ولايت
خداوند, كه در پذيرش ولايت پيامبر و ولايت وليّ امر تحقق مى يابد.
كسانى كه ولايت آنها ولايت خداست و پذيرش ولايت آنان پذيرش ولايت الهى است در قرآن و نهج البلاغه به وضوح بيان شده اند:
(انّما
وليّكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و
هم راكعون. ومن يتولّ الله و رسوله و الذين آمنوا فإنّ حزب الله هم
الغالبون) مائده/55 ـ 56
تنها خدا, پيامبر او و آنها كه ايمان آورده
اند ولى شما هستند; همانان كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات
مى دهند. و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند
(پيروزند, زيرا) حزب خدا و جمعيت خدا پيروز است.
اين آيه به روشنى مى نمايد كه ولايت پذيرى, يعنى حضور در جبهه و جمعيتى كه خداوند آنان را (حزب الله) ناميده است.
آمدن
صفت (حزب الله) به دنبال آيه ولايت, براى پژوهشگران ميدان معنى شناسى اين
پيام را به همراه دارد كه معناى ولايت خدا و رسول خدا و مؤمن ادا كننده
زكات در حال نماز, يعنى فرماندهى جبهه, يعنى رهبرى جمعيت اين سوى جبهه و
سرپرستى حزب خدا دربرابر حزب شيطان.
آيه 59 سوره نساء نيز كه در آن سخن
از ضرورت اطاعت و پيروى از حاكم و فرمانرواى اسلامى(اولى الامر) به ميان
آمده است, از نظر معنى شناسى هماهنگى شگفتى با آيه ولايت دارد:
(يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) نساء/59
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را, و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولى الامر را…
چنين نتيجه اى از كنار هم قراردادن آيه ولايت (مائده/55) با آيه (اولى الامر) (نساء/59) و معادله اى كه وجود دارد, به دست مى آيد.
در آيه ولايت, صاحبان ولايت الهى به ترتيب چنين معرفى شده اند:
1. خدا 2. رسول خدا 3. كسى كه در حال ركوع زكات داده است(امام على).
درآيه (اولى الامر) اطاعت و تبعيت از اين مصادر فرمان, ضرورى دانسته شده است: 1. خدا 2. رسول خدا 3. اولى الامر.
اگر
با فضاى (گفتمان) قرآن آشنا باشيم و بدانيم كه اطاعت يعنى (ولايت پذيرى)
آن گاه از معادله ميان اين دو آيه مشخص مى شود كه (ولى) پس از خدا و رسول
كه در آيه ولايت ياد شده همان اولى الامر است, و اولى الامر همان وليّ است
كه در حال نماز زكات داده است. (جانشينى) اين دو تعبير, هم معنايى آنها را
مى رساند.
آيا اين
برداشت, كه (ولى خدا) و (اولى الامر) در معادله اى معنى دار, مساوى هستند,
و اينكه با اين ترتيب امام على(ع) مصداق روشن اولى الامر مى باشد, آيا در
تلقى خود على(ع) درست است, يا اينكه ما چيزى را نسبت مى دهيم كه خود حضرت
آن را ادعا نداشته است؟
نخست ياد كرد اين نكته را لازم مى دانيم كه از
نظر مفسران ـ چه شيعه و چه اكثر اهل سنّت ـ واژه (وليّ) در آيه ولايت و
اعطاى زكات, بر على(ع) منطبق است, و تنها موضوع مورد مناقشه, معناى (وليّ)
است كه آيا فقط دوستى است يا علاوه بر دوستى شامل (اولى الامرى) و وجوب
اطاعت نيز مى شود؟
اگر چه كشف الاسرار تعبيرى زيبا دارد و پيوند در
اعتقاد و دين, و دوستى را براى امام از زبان پيامبر تثبيت مى كند, اما ما
در كشف معناى ولايت به سراغ خود قرآن مى رويم, زيرا معنى واژه را ـ به قول
ويتگنشتاين ـ نه در قاموس لغتها, بلكه در كاربرد آن در جمله مى فهميم.6
امام
على(ع) با استناد به قرآن و وصيت پيامبر, خود را (ولى خدا) مى دانست, و
هنگامى كه مأموران گردآورى زكات را به اطراف مى فرستاد, توصيه هاى ويژه اى
در رعايت حق و حرمت مردم مى فرمود كه در ضمن آن بيان داشت:
(ثمّ تقول: عبادالله! أرسلنى اليكم وليّ الله و خليفته, لآخذ منكم حق الله فى اموالكم, فهل للّه فى اموالكم حق فتؤدوه الى وليّه؟)7
سپس
مى گويى: بندگان خدا! مرا وليّ خدا و خليفه او به سوى شما فرستاده است, تا
حقّ خدا را از اموال شما بگيرم, آيا در اموال شما حقّ الله وجود دارد كه
آن را به وليّ خدا بپردازيد؟)
و خطبه دوم نهج البلاغه آمده است:
(لايقاس
بآل محمد, صلى الله عليه و آله, من هذه الامة أحد, لايسوّى بهم من جرت
نعمتهم عليه ابداً. هم اساس الدين, و عماد اليقين, اليهم يفئ الغالى, و
بهم يلحق التالى, و لهم خصائص حق الولاية, و فيهم الوصية و الوراثة, الآن
اذ رجع الحقّ الى اهله و نقل الى منتقله.)8
از اين امت كسى را با
خاندان رسالت هم پايه نتوان پنداشت, و هرگز نمى توان نعمت برده از ايشان
را در رتبت آنان داشت, كه آل محمد(ص) پايه دين و ستون يقيينند. هر كه از
حدّ درگذرد به آنان باز گردد, و آن كه وامانده, بديشان پيوندد. حقّ ولايت
خاص ايشان است و وصيّت و ميراث پيامبر مخصوص آنان. اكنون حق به خداوند آن
رسيده و رخت بدانجا كه بايسته اوست كشيد.
با توجه به تأكيدها و توصيه
هاى قرآن و پيامبر نسبت به على(ع) تصوّر نمى رفت كه پس از پيامبر, جز او
را بر مسند ولايت امت بنشانند; امام اين مطلب را در نامه 62 اظهار كرده
است; اين نامه بسيار گويا و داراى جنبه هاى تاريخى و اعتقادى فراوان است:
(اما
بعد, فانّ الله بعث محمداً ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ نذيراً
للعالمين, و مهيمناً على المرسلين, فلمّا مضى عليه السلام, تنازع المسلمون
الامر من بعده, فوالله ما كان يلقى فى روعى, و لا خطر ببالى ان العرب تزعج
هذا الامر من بعده ـ صلى الله عليه و آله و سلّم ـ عن أهل بيته, و لا
انّهم منحّوه عنّى من بعده!
فما راعنى إلاّ انثيال الناس على فلان
يبايعونه, فأمسكت يدى حتّى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام, يدعون
الى محق دين محمد صلى الله عليه و آله و سلّم, فخشيت إن لم انصر الاسلام و
أهله أن أرى فيه ثلماً او هدماً, تكون المصيبة به عليّ أعظم من فوت
ولايتكم التى انّما هى متاع أيّام قلائل, يزول منها ما كان, كما يزول
السراب, او كما يتقشّح السحاب, فنهضت فى تلك الاحداث حتى زاح الباطل و
زهق, و اطمأن الدين و تنهنه…
انّى و الله لولقيتهم واحداً و هم طلاع الأرض كلّها ما باليت و
لااستوحشت, و انّى من ضلالهم الذى هم فيه و الهدى الذى أنا عليه لعلى
بصيرة من نفسى و يقين من ربّى. و انّى الى لقاء الله لمشتاق, و حسن ثوابه
منتظر راج; و لكنّنى آسى أن يلى أمر هذه الامّة سفهائها و فجارها, فيتخذوا
مال الله دولاً, و عباده خولاً, والصالحين حرباً, و الفاسقين حزباً, فإنّ
منهم الذى قد شرب فيكم الحرام, و جلد حدّاً فى الاسلام… )9
قسمتى از نامه حضرت است به مردم مصر كه با مالك اشتر ـ چون او را به ولايت آن سرزمين گمارد ـ فرستاد:
اما
بعد, همانا خداوند سبحان محمد(ص) را برانگيخت تا جهانيان را ـ از نافرمانى
او ـ بيم دهد, و گواه پيامبران ـ پيش از خود ـ گردد. چون او به سوى خدا
رفت, مسلمانان پس از وى در كار حكومت به هم افتادند ـ و دست ستيز گشادند ـ
و به خدا در دلم نمى گذشت و به خاطرم نمى رسيد كه عرب خلافت را پس از
پيامبر(ص) از خاندان او برآورد, يا مرا پس از وى از عهده دار شدن آن باز
دارد.
و چيزى مرا نگران نكرد و به شگفتم نياورد, جز شتافتن مردم بر
فلان (ابوبكر) از هر سو و بيعت كردن با او. پس دست خود (از بيعت) باز
كشيدم تا آن كه ديدم گروهى در دين خود نماندند, و از اسلام روى
برگرداندند, و مردم را به نابود ساختن دين محمد(ص) خواندند. پس ترسيدم اگر
اسلام و مسلمانان را يارى نكنم, رخنه اى در آن بينم ياويرانى; كه مصيبت آن
بر من سخت تر از محروم ماندن از خلافت است و از دست شدن حكومت شما, كه
بهره چند روزه اى است كه چون سرابى از بين مى رود, يا چون ابر كه فراهم
نيامده پراكنده گردد, پس در ميان آن آشوب و غوغا برخاستم تا جمع باطل
پراكنده و نابود شد و دين (حقّ) استوار گرديد و بر جاى بيارميد… .
به
خدا اگر با آنان به تنهايى روبه رو مى شدم, و آنان زمين را پر مى كردند,
نه باك داشتم و نه مى هراسيدم, كه من به گمراهى آنان و در مسير هدايت بودن
خود, نيك آگاهم و با يقين از جانب پروردگار همراه; و من آرزومند ديدار
خدايم و پاداش نيك او را مى يابم, ولى دريغم آيد كه بى خردان و تبهكاران
اين امت, ولايت و حكمرانى را به دست آرند, و مال خدا را دست به دست
گردانند, و بندگان او را به خدمت گمارند, و با پارسايان در پيكار باشند و
فاسقان را يار و همراه, از آنان كسى است كه در ميان شما ـ مسلمانان ـ شراب
نوشيد و حدّ اسلام بر او جارى گرديد… 10
از اين بيان علوى نكات زير را مى توان نتيجه گرفت:
1. امام على(ع) طبق صريح قرآن در آيه ولايت, خودش را وليّ خدا مى دانست.
2. حقّ ولايت را, همچون ميراث داوود به سليمان, ميراث نبوت به وليّ بعد از پيامبر, يعنى خودش مى دانست.
3. حكومت را مصداق ولايت و (امر) ى مى دانست كه در آيه اولى الامر آمده.
4.
اگر پس از به قتل رسيدن خليفه سوم, حضرت ولايت امر را پذيرفت براى اين بود
كه ولايت به دست شراب خواران و حرام كاران نيفتد, كه حزب فاسقان و در
برابر جبهه مؤمنان و متقيان هستند.
5. مسأله ولايت اهل بيت كه مصداق
اكمل آن ولايت خود على(ع) بود, چنان از نظر آن حضرت مسلّم بود كه گمان نمى
كرد مسلمانان در آن طمعى كنند و آن را از اهلش دريغ بدارند.
استناد به
غدير و حديث معروف آن, استناد به آيه ولايت و آيه اولى الامر و آيات ديگر
در نهج البلاغه و مستدرك نهج البلاغه فراوان است; از جمله امام در نامه اى
به معاويه, به تفصيل آياتى از قرآن را مورد استشهاد قرار مى دهد و مى
فرمايد اينها در مورد ما اهل بيت است, نه ديگران; يكى از آن موارد چنين
است:
( و كان وجهة تبليغه رسالة ربّه فيما أمره و شرع و فرض و قسم جهة
الدين, يقول الله: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)
(نساء/62) هى لنا اهل البيت, ليست لكم. ثمّ نهى عن المنازعة و الفرقة, امر
بالتسليم و الجماعة… ألم تعلم يا معاوية أنّ الائمة منّا و ليست منكم, و
قد أخبركم الله أنّ اولى الامر هم المستنبطون للعلم…)11
… خدا را اطاعت
كنيد و رسول خدا و اولى الامرتان را اطاعت كنيد)(نساء/62) اين آيه درباره
ما اهل بيت است, نه براى شما. سپس خدا از منازعه و اختلاف نهى فرموده, و
به ماندن در صفوف مسلمان دستور داده است… معاويه! آيا مى دانى كه بى ترديد
امامان از ما (اهل بيت هستند ونه از شما؟ وخداوند خبر داده است كه اولى
الامر استنباط كنندگان دانش هستند.
قسمت آخر اين كلام به آيه سوره نساء اشاره دارد كه فرموده است:
(و
لو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطوه منهم و
لولا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان الاّ قليلاً) نساء/83
در
حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تشخيص كافى دارند ـ
بازگردانند, از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. اگر فضل و رحمت خدا بر شما
نبود, جز عده كمى, همگى از شيطان پيروى مى كرديد.
استدلال امام(ع) به
لزوم (توانايى بر استنباط) براى به عهده گرفتن ولايت و زعامت جامعه اسلامى
يعنى داشتن اطلاعاتى گسترده و ژرف از دين و كتاب, درست در راستاى تصوير
قرآنى مسأله است; زيرا عناصر (تبعيت), (اطاعت) و دستيابى به (هدايت) تنها
در پيروى از آگاه ترين و دين شناس ترين شخص در جامعه اسلامى ممكن است;
يعنى همان كسى كه خداوند او را (وليّ) مؤمنان دانسته و پذيرندگان ولايت
خدا و پيامبر و او را (حزب الله) خوانده است.
ناگفته نماند كه در
فرهنگهاى عربى درباره (ولايت), (مولا) و (وليّ) معانى چندى را آورده اند,
كه برخى از آنها در قرآن نيز شايد به كار رفته باشد, منظور ما سخن گفتن از
همه كاربردها نيست, ولى با آنچه گفته شد روشن مى شود كه معناى اساسى ولايت
چيست, و اينكه ميدان معنايى ولايت يك ميدان معنايى اجتماعى ـ سياسى است
(زعامت و پيروى حكومت و سياست), نه تنها ميدان معنايى عاطفى (دوست داشتن
صرف, بدون رعايت امور اجتماعى و سياسى به سود جبهه او). در بخش بعدى
درباره ساير معانى ولايت سخن داريم.
در
پايان اين نكته يادكردنى است كه برخى از زبان شناسان قديم و جديد را نظر
بر آن است كه (ترادف) يا هم معنايى در زبان وجود ندارد, و (هيچ دو كلمه اى
مترادف نيستند). به همين دليل برخى از فرهنگ نويسان, مانند ابوهلال عسكرى
(فروق اللغه) هايى نوشته اند كه در آنها تفاوت واژه هاى نزديك به هم بيان
شده است.
اگر منظور از انكار ترادف اين باشد كه دو واژه نمى توانند در
يك جمله به يك معنى به كار روند و همان پيامى را بدهند كه اگر واژه ديگر
بود مى داد; بايد بگوييم اهل زبان اين كار را انجام مى دهند; بويژه در
گفتارها و نوشتارهاى مفصل براى پرهيز از تكرار, واژه ها و تعبيرات را به
جاى هم به كار مى برند, يعنى جانشينى لغات (هم معنى) در كاربرد اهل زبان
نشانه درستى اين كاربرد است و نشانه وجود (هم معنايى). اگر چه ممكن است
گفته شود ادعاى طرف مقابل اين است كه در كاربردها (بارهاى) اضافى معنى در
واژه ها آنها را از يكديگر جدا مى سازد, و در كاربرد صحيح, واژه ها جمله
هاى متناسب و حوزه هاى مشخص معنايى دارند.
اما اگر منظور از (هيچ دو
كلمه اى مترادف نيستند) اين باشد كه (هيچ دو كلمه اى وجود ندارد كه در
تمام جمله ها و موارد كاربرد, چنان هم معنى باشد كه هيچ چيزى به پيام
افزوده يا از آن كاسته نگردد, و كاربرد نيز صحيح و فصيح و بليغ باشد),
دراين صورت مى توان آن را به عنوان قاعده اى عام پذيرفت كه در موارد بسيار
اندك ممكن است تخصيص نيز بر آن وارد آيد.
درباره اصطلاح ولايت نيز مى
توان به اين قاعده استناد كرد. واژه ولايت ممكن است در مواردى هم معناى
نصرت, حلف (پيمان) و… باشد, اما معناى اساسى ويژه آن هميشه سايه خود را بر
سر ديگر معانى در كاربردهاى گوناگون مى اندازد.
كاربرد ولايت در قرآن,
به طور عمده به همان معنايى است كه مورد بحث قرار گرفته است, اما در
مواردى نيز به محبت, نصرت, هم پيمانى و… نظر دارد, ولى بايد دانست كه
(محبت) و (ولايت) هم معنى يا مترادف صددرصد نيستند; محبتى كه در سايه
ولايت است, غير از (محبت) صرفاً عاطفى يا جنسى است. يارى نيز ممكن است گاه
براى برخى حسابهاى خاص باشد, مثلاً براى زدن دشمن اصلى دشمن شماره دو را
يارى كنند, و پس از شكست دشمن قوى تر سراغ اين جبهه كه چندى يار آن بوده
اند بيايند, اين نصرت, نصرت ولايت نيست.
بنابراين محبت, هم پيمانى,
نصرت و ساير معانى كه در ولايت نهفته است, همه جنبه هايى از ولايت هستند
كه خود را در آن قالبها نشان مى دهند; (ولاء محبت) غير از دوست داشتن تنها
است, (ولاء نصرت) غير از ياورى براى مقاصد خود است, در نصرت هر دو طرف, در
داخل يك جبهه همديگر را يارى مى كنند, سرنوشت خودشان را به هم پيوسته
احساس مى كنند, و در شكست و پيروزى يكديگر اندوهگين يا شادمان مى شوند.
دوست داشتن در اين چارچوب, دوست داشتن يك راه, يك مسير و يك جبهه است.
پس منكر آن نيستيم كه چنان معنا هايى در قرآن نيز كاربرد داشته باشد, ولى معناى عمده ولايت در قرآن همان معنايى است كه در متن آمد.
1. سيد رضى, نهج البلاغه, تصحيح صبحى صالح, خطبه 192, صفحه 287.
2. همان, خطبه اول.
3. همان, خطبه 138.
4. همان, خطبه 96, صفحه 484.
5. همان, خطبه 28.
6. پالمر, ريچارد, نگاهى تازه به معنى شناسى,60.
7. سيد رضى, نهج البلاغه, نامه 25.
8. همان, خطبه دوم, صفحه 47.
9. همان, نامه 62.
10. در آخرين جمله, امام به وليد بن عقبة بن ابى معيط اشاره دارد كه والى عثمان در كوفه بود و با حال مستى به نماز صبح حاضر شد, از او به خليفه شكايت بردند, پس كسى نتوانست حد را بر او جارى سازد, ولى على(ع) حد او را جارى كرد.
11. محمودى,محمد باقر, نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه, بيروت, 1387, 4/150.